آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

ماجرای دکتر رفتن آنا خانمی

امروز شنبه ست و هفتم آبان ماه و در ادامه پست قبلی که برات نوشتم قرار شد بریم دکتر ؛ ساعت یک ربع شش وقت دکتر داشتیم و ساعت 5:15 آژانس اومد و رفتیم پایین، بارون همچنان میبارید و کلی ترافیک بود راننده آژانس از ما خواست که سر راه یه بسته رو جایی تحویل بده و زشت میشد که بگم نه بنابراین قبول کردم تقریبا ده دقیقه به شش بود که رسیدیم مطب و از آنجایی که دکتر فامیل بابایی جونه و منشی هم این مطلب رو میدونه کلی شمارو تحویل گرفت و باهات حرف زد اما یکم که گذشت حوصله ت سررفت و گفتی بریم بیرون ولی آخه مامانی جون ما باید میرفتیم پیش آقای دکتر . بعد از اینکه یه گشتی تو اتاق انتظار زدی یه جای قشنگ رو پیدا کردی مثل اینکه جدیدا آقای دکتر یه قسمت از مطبش رو اخت...
8 آبان 1390

دل نوشته مامانی

گاهی برایت مینویسم اگر چه تو نوشته ها را نمی خوانی اما نوشتن چیز دیگری ست گاهی برایت مینویسم اگر چه روزها توی دلم با تو حرف میزنم اما نوشتن چیز دیگری ست دوست دارم گاهی برای تو بنویسم و تازه شوم نوشتن برای تو چیز دیگر دیگری ست . ...
6 آبان 1390

90.8.4

سلام مامانی جونم ؛ امروز اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه بارون بود و هوا سرد شده و شما هوس ددر کردی آخه دخملی جون آب بینیت که براه افتاده فکر کن تو این سرما ببرمت بیرون وای وای ....... آماده شدیم که بریم بیرون آخه دلم نیومد که اینقدر اصرار کنی و نبرمت ولی همین که رفتیم پایین دیدم بارون شدید شده خیلی ناراحت شدی و میگفتی تو بارون بریم ولی نمیشد که مامانی جون داشتی شروع به گریه میکردی که بردمت پارکینگ و با توپ بازی کنی . واقعا کیفیت دوربین دیجیتالی یه چیز دیگه ست . تا توپ رو دیدی رفتی سراغش ؛ خیلی کثیف بود ولی چیکار کنم دخملی خیلی ناراحت بود و نمیشد بهش  حر فی زد. شب هم کلی با بابایی بازی کردی و ...
6 آبان 1390

90.8.1

امروز اول آبانه ؛ گلکم میدونی مامان عاشق ماه آبانه ماه برگهای زرد که تو خیابون زیر پاهای عابرین صدا ی خش خشش دل آدم رو میلرزونه ؛ ماه عاشقی ؛ ماه بارون که البته تو شمال مزه میده و  خوب صد البته  ماه تولدمامان جونی  . کاشکی الان یه دخمل بزرگی بودی تا احساس منو در ک میکردی احساس اینکه الان یه مامان بزرگی دارم میشم و چند روز دیگه تولدمه ،واسه ما خانمها بالا رفتن سن یکم ترسناکه ولی من همیشه باخودم این شعار رو میدم که دل باید جوون باشه وگرنه اگه به مسئله سن توجه نکنیم پیر شدن رو خیلی دیرتر احساس میکنیم الان هر کی وب شما رو بخونه فکر میکنه مامانت ببین چند سالشه؟ امروز بابایی پدرام یه لطف کردو مرخصی گرفت تا من راحتتر ب...
2 آبان 1390